دریاچه ی قو

  • ۰۲:۱۶

"من چند سال پیش دیوانه وار عاشق شدم، وقتی که فقط ده سال داشتم،

عاشق یه دختر لاغر و قد‌ بلند شدم که عینک ته استکانی می زد و پونزده سال از خودم بزرگ‌ تر بود،

اون هر روز به خونه ی پیرزن همسایه می اومد تا ازش پیانو یاد بگیره.

از قضا زنگ خونه ی پیرزن خراب بود و معشوقه ی دوران کودکی من مجبور بود زنگ خونه ی مارو بزنه،

منم هر روز با یه دست لباس اتو کشیده می رفتم پایین و در رو واسه ‌ش باز می کردم، 

اونم می گفت:«ممنون عزیزم!» لعنتی چقدر تو دل برو می گفت عزیزم!

پیرزن همسایه چند ماهی بود که داشت آهنگ دریاچه ی قو چایکوفسکی رو بهش یاد می داد 

و اون خوشبختانه این قدر بی استعداد بود که نتونه آهنگ رو یاد بگیره،

به هر حال تمرین به بی استعدادی چربید و اون کم کم داشت آهنگ رو یاد می گرفت.

اما پشت دیوار، حال و روز من چندان تعریفی نداشت، چون می دونستم پیرزن همسایه فقط بلده همین آهنگ دریاچه ی قو رو یاد بده و بعد از اون دیگه خبری از عزیزم گفتن ها و صدای زنگ ها نخواهد بود!

واسه همین همه ی هوش و ذکاوتم رو به کار گرفتم و یه روز با سادیسم تمام، یواشکی چند صفحه از نت های آهنگ رو کش رفتم و تا جایی که می تونستم نت ها رو جا به جا کردم و از نو نوشتم و گذاشتم‌ شون سر جاش.

اون لحظه صدایی تو گوشم داشت فریاد می کشید، فکر کنم روح چایکوفسکی بود.

روز بعد و روز های بعدش دختره دوباره اومد و شروع کرد به نواختن دریاچه ی قو. 

شک ندارم کل قوهای دریاچه داشتن زار می زدن، پیرزن فقط جیغ می کشید، روح چایکوفسکی هم تو گور داشت می لرزید.

تنها کسی که این وسط لذت می برد، من بودم، چون می دونستم پیرزنه هوش و حواس درست و حسابی نداره که بفهمه نت ها دست کاری شدن.

همه چی داشت خوب پیش می رفت، هر روز صدای زنگ، هر روز «ممنونم عزیزم» و هر روز صدای پیانو بدتر از دیروز!

تا این که پیرزنه مرد، فک کنم دق کرد! بعد از اون دیگه دختره رو ندیدم، 

ولی بیست سال بعد فهمیدم تو شهرمون کنسرت تک نوازی پیانو گذاشته.

یه سبد گل گرفتم و رفتم کنسرتش، دیگه نه لاغر بود و نه عینکی، همه ی آهنگ هارو هم با تسلط کامل زد تا اینکه رسید به آهنگ آخر.

یک هو دیدم همون نت های تقلبی من رو گذاشت روی پیانو، این بار علاوه بر روح چایکوفسکی به انضمام روح پیرزنه، تن خودمم داشت می لرزید؛

دریاچه ی قو رو به مضحکی هرچه تموم تر با نت های تقلبی من اجرا کرد،

وقتی که تموم شد سالن رفت رو هوا!

تعظیم کرد و اسم آهنگ رو گفت، اما اسم اون آهنگ دریاچه ی قو نبود!

اسمش شده بود وقتی که یک پسر بچه عاشق می شود..."

 

قهوه ی سرد آقای نویسنده، روزبه معین

  • ۷۴

پروانه ها

  • ۱۳:۴۵

"پروانه روی گل می نشیند،

زیبایی بال هایش روی گلبرگ ها چند برابر می شود،

از دیدن آن همه زیبایی در خودش و در جهان اطرافش سر شوق می آید،

اما یک مرتبه حواسش می رود پی حرارت شمعی که نزدیک گل در حال سوختن است؛

گرمای شعله ی شمع را احساس می کند و شیفته ی آن می شود؛ 

آن قدر که تصمیم می گیرد برود سمت شعله.

پروانه می داند که شعله می سوزاندش.

می داند که باید برگردد و برود سراغ کار خودش،

اما انگار اختیار دست خودش نیست؛

انگار گرمای شعله جادویش کرده است.

می رود جلو.

می داند که باید عقب برود، اما می رود جلو.

می رود میان شعله… و می سوزد.

پروانه ها زیبا هستند، اما هوش کمی دارند.

آن ها مدتی کوتاه با بال های زیبا و رنگارنگشان میان ما می آیند تا جهان ما را زیبا تر کنند.

روی گل ها می نشینند، دور شمع ها می چرخند و بعد می روند.

فقط همین."

 

چاه تاریکی، حمید رضا شاه آبادی

  • ۸۷

چه خوب…

  • ۱۸:۰۹

"همین جا نشسته ام بر زمین

و فکر میکنم

چه خوب که زمین گرد است عشق من…

می روی

آنقدر می روی که باز

آن سوی زمین، می رسی به من!"

 

عباس معروفی

  • ۸۶
.I would spend 9 lives with you
Designed By Erfan Powered by Bayan